انگلیسی بریتانیایی از موقعیت دشوار جان سالم به در بردن، بهخوبی از پس مشکلات برآمدن، در شرایط سخت موفق شدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Despite losing his job, he managed to fall on his feet and start a successful business.
باوجود از دست دادن شغلش، توانست بهخوبی از پس مشکلات برآید و کسبوکار موفقی را راهاندازی کند.
Rozhina faced many setbacks, yet she always finds a way to fall on her feet eventually.
روژینا با موانع زیادی روبرو شد، اما او همیشه برای جان سالم به در بردن از موقعیتهای دشوار راهی پیدا میکند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «fall on one's feet» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fall-on-ones-feet